واسه نماز صبح که از خواب پاشدم، هرچی کلید چراغ رو بالا پایین کردم، چراغ روشن نشد. کورمالکورمال رفتم به سمت روشویی تا وضو بگیرم که یهو پام خورد به لبهیمبل...
اینم از عاقبت بیبرقی!
تو همین گیر و دارِ دردِ پام، پیشِخودم گفتم با تاریکیهای زندگی چه کنم؟
عاقبتِ تاریکیِ دنیایم را نمیدانم!!
امروز سلامم را پذیرا باش و روزگارم را روشن کن...