احادیث ائمه


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
باسلام به وبلاگ من خوش آمدید!!
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 854
بازدید دیروز : 1496
بازدید هفته : 2409
بازدید ماه : 2882
بازدید کل : 192084
تعداد مطالب : 599
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1



تبلیغات
وصیتنامه شهدا
سلام حضرت قرآن ناطق...
نویسنده : فهیمه
تاریخ : دو شنبه 3 آذر 1393


 

سلام حضرت قرآن ناطق...حضرت بخشش و مهربانی...

 

 

 

شما با همان دست های پینه بسته پیراهنتان را وصله می زدید

 

 

 

وخوب می دانستید بیت المال...یعنی بار سنگین مسئولیت

 

 

 

یعنی فردایی هم هستو پرسش و پاسخی...

 

 

 

یعنی اینکه به هوش خدایی آن بالاست...نظاره گر اعمال ما

 

 

 

ولی امروزبعضی از این یقه سفیدها، بعضی ازاین تسبیح به دستها

 

 

 

عجیب هوای بیت المال را دارند

 

 

 

و به طرز ماهرانه ای!با آن حال می کنند...

 

 

 

وبی خیال امروز و فردا...پرونده های سنگین و رنگین

 

فساد اقتصادیشان و اختلاس های هنگفتشان راچال می کنند...!

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
امروزجمعه نیست...
نویسنده : فهیمه
تاریخ : دو شنبه 3 آذر 1393

 

 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می نویسم تا بگویم :
نویسنده : فهیمه
تاریخ : دو شنبه 3 آذر 1393


می نویسم تا بگویم :

 

 

 دلم برای کودکی ام تنگ شده

 

دورانی که همه دغدغه مان تا خوردن گوشه دفترمشقمان بود و

 

 

زدن گیره برای صاف کردنش ...

 

 

داشتن مُهرِ صد افرین معلممان که چه ذوقی داشتیم گل کشیدن

 

 

سمت چپ بالای هربرگ دفتر انشاء...

 

 

شمردن20های دفتر دیکته مان که هرروزچک میکردیم و تعدادآنرامی شمردیم  

 

 

خط کشی کردن دفترهایی که بویی از فانتزی بودن، نبرده بودند.

 

 

کاش الان هم فکرهایمان به همان اندازه ســــاده بودند و

 

 

دلمان به شنیدن زنگ تفــــریح وصد افرین معلممان ، خوش بود

 

 

دلم برای از زیر قرآن رد کردن های اول مهر تنگ شده

 

 

دلم برای  اون زمونی که میخوندیم:

 

 

« اکرم با پری دوست است» تنگ شده ،

 

آخه تو شرایط فعلی هر دخترخانومی با یه آقاپسری دوست میشه

 

 

و دیگه دوستی دو دختر از مد رفته

 

 

 دلم برای  اون زمونی که میخوندیم:

 

 

«پدر هرروز نماز میخواند»« پدر هرروز کتاب میخواند»

 

تنگ شده اخه تو شرایط فعلی پدر وقت ندارد نماز بخواند

 

 

پدر وقت ندارد کتاب بخواند نماز خواندن قدیمی شده است

 

 

 دلم برای کوکب خانم تنگ شده است

 

اخه  تو شرایط فعلی الان چند سالی است کوکب خانم مهمان ندارد

 

 

او خانه نیست که مهمان داشته باشد او حوصله مهمان ندارد  

 

 

دلم برای « مادر اکرم کشک درست می کند » تنگ شده

 

 

 اخه تو شرایط فعلی دیگر کسی آش  نمیخورد دیگر کسی کشک درست

 

 

نمیکنددیگر کسی کشک نمی خرد .حتی دیگر کسی  به سوپرمارکت نمیرود

 

 

دیروز که به سوپر مارکت سر کوچه مون سر زدم دیدم کرکره هاپایین است و

 

 

روی یک کاغذ کثیف با خطی کج و معوج نوشته اند از پذیرش

 

 

مشتری معذرویم لطفا به آدرس اینترنتی فروشگاه مراجعه فرمایید

 

 

دلم برای دهقان فداکارریز علی  تنگ شده

 

 

اخه تو شرایط فعلی ریز علی ها حوصله درد سر ندارند

 

 

وقطارها هرروز به سنگها برخورد میکند ومنفجر می شودوکسی چیزی

 

 

نمی گوید  همه سکوت کرده اند  انگار همه خوابیده اند  

 

 

دلم برای «امین با تخته ومیخ میز ساخت »تنگ شده

 

 

آخه چند سالی هست که امین  با تخته میز نمی سازد.

 

 

امین خانه نشین شده است انگار گمشده دارد .

 

 

دیروز اشتراک اینترنت ای دی اس ال  خانه شان تمام شد

 

 

زنش ، خدارا شکر کرد ولی امین از کیف زنش پول دزدید

 

 

وکارت اینترنت 10 ساعته خرید، آخر باید امین به قرار نیمه شبش برسد

 

 

دلم برای « آن مرد در باران امد » تنگ شده

 

آخه چند سالی هست باران نیامده است

 

 

دلم برای کودکی ام تنگ شده 

 

دلم برای  خودم تنگ شده

 



:: موضوعات مرتبط: اجتماع امروز , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
داستانک
نویسنده : فهیمه
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393

پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد.
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت:....
من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:
اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد!

 

*****************



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...
نویسنده : فهیمه
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393

خواهرم! اقیانوس دل مردان ساحل ندارد و از ژرفای مهیب برخوردار است. پس مبادا آن را به موج آوری که در ناآرامی آن خطرها نهفته است. پس با پوشیدگی خود آرامش مردان را پاس دار تا خود در آرامش بمانی.

********************************************

خواهرم! جامه های مهیج، پوشش اسرای شهوت است و پوشش دینی لباس آزادزنان همیشه تاریخ بوده است. تو نیز عطر حجاب بر تارک تاریخ بیفشان که فرشته های حجاب طلایه داران پاکی و نجابتند.

*******************************

خواهرم! حجاب باله های شنا به سوی سرچشمه هستی است و پوشش های مهیج وزنه های سنگینی است که زن را غریق ژرفای مهیب دنیا خواهد کرد. نمونه های به حق پیوسته فرشته های حجاب را مشاهده کن که چگونه بر اجساد کنیزکان شیطان نگاه هایی عبرت آمیز دارند و بر هدایت خویش دل به سپاس حق مشغول ساخته اند.



:: موضوعات مرتبط: اجتماع امروز , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
شکایتم بخداوند
نویسنده : فهیمه
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393

بر خاکي نشسته بودم ؛
که خدا آمد و کنارم نشست !
گفت : مگر کودک شده اي !؟
که با خاک بازي ميکني ! 
گفتم : نه ! ولي . . .
از بازي آدمهايت خسته شده ام ! . . .
همان هايي که حس مي کنند هنوز خاکم ! . . .
و روح تو در من دَميده نشده ! . . .
من با اين خاک بازي ميکنم ،
تا آدمهايت را بازي ندهم !

خدا خنديد ! . . .
پرسيدم خدايا ؛
چرا از آتش نيستم !؟
تا هرکه قصد بازي داشت را بسوزانم !

خدا امّـا ساکت بود !
گويا از من دلخور شده بود ! گفت :

تو را از خاک آفريدم
تا بسازي ! . . . نه بسوزاني ! . . .

تو را از خاک ازعنصري برتر ساختم . . .

از خاک ساختم
که با آب گـِل شوي و زندگي ببخشي . . .

از خاک که اگر آتشت بزنن ! . . .
بازهم زندگي ميکني و پخته تر ميشوي . . .

باخاک ساختمت تا همراه باد برقصي . . .

تو را ازخاک ساختم
تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازي داد ! . . .
تو برخيزي ! . . .
سر برآوري ! . . .
در قلبت دانهٔ عشق بکاري ! . . .
و رشد دهي و از ميوهٔ شيرينش لذت ببري ! . . .

تو از خاکي ! . . .
پس به خاکي بودنت ببال . . .
و من هيچ نداشتم !
براي گفتن به خدا ! . . .



:: موضوعات مرتبط: نیایش , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چراپفک سمی است؟
نویسنده : فهیمه
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393

1- شما وقتی سيب زمينی را بصورت پخته از آتش بيرون می آوريد ظرف يک ساعت در معده هضم خواهد شد.
سيب زمينی آب پز ظرف 4 ساعت هضم ميشود و سيب زميني سرخ کرده ظرف12ساعت نصفش هضم و نصفش از طريق روده خارج خواهد شد.
اين رو گفتم برای پدر مادرانی که به بچه بيچاره چيپس ميدهند و شب طفل بيچاره موقع خواب بايد صد بار اين پهلو و آن پهلو شود تا در آخر، سم حاصل از اين چيپس جذب بدنش شود.
 
2- چراپفک سمی است؟
 
کافی است پفک را با آب خيس کنيد و با شصت دستتان آن را به سراميک آشپزخانه بچسبانيد. بعد از 8 ساعت عمرا” بتونيد اين پفک خشک شده را از ديوار جدا کنيد. مگر کلی کاردک و چاقو بزنيد تا کنده شود. حالا حساب کنيد اين پفک با بزاق چسبنده خيس شده و وارد معده می شود و...
 
3- يک روش برای کساني که مايلند سيستم گوارش خود را تست كنند
 
يك حبه سير را بطور كامل بدون جويدن و خورد شدن قورت داده اگر قبل از 24 ساعت از بدن خارج شد بدن سالم است زيرا در اين مدت هيچ ميكروبی در بدن نمي تواند رشدكند و اگر طولانی تر شد دچار يبوست بوده و بيمار هستيد.
 
4- مسئله مهم توالت
 
قديم نديما دستشوئی توالت ما ايرانيها يک گوشه در دورترين نقطه حياط بود که پدر و مادر بزرگای ما وقتی ميخواستند بروند داخل آن يک دستمال به سرشون می بستند .
 
اون موقع دليل اين کار اين بود که بخارات ناشی از ادرار(شامل اسيد اوريک و فسفريک و..) روی پوست سر و موهای سر و بالطبع سلامتی تاثير فزاينده ای داشت و يکي از عوامل ريزش مو بود…
 
در ضمن مثل الان اينطوري نبود که بروند مستراح و 6ساعت بنشينند راجع به مسائل روزمره تفکر کنند.چون حتی در شريعت مسلمانها ذکر شده که ماندن زياد در مستراح و حرف زدن در آن مکروه است.
 
الان مستراح ما ايرانيها اومده وسط هال و اتاق پذيرائی!!! و تازه بين سنگ توالت و محل شستن دست هيچ دری هم وجود نداره ..به دليل مشکلات تغذيه ما ايرانيها مجبوريم حداقل 10 دقيقه اونجا بساط پهن کنيم و خانم خونه هم يک حوله انداخته روی جا حوله ای و خبر نداره اين حوله چه نقشی در جذب بخارات سمی ادرار و مدفوع داره و همه از جمله خودش هم بعد از وضو وشستن صورت اون حوله ها را ميمالند روی صورتشون و فاتحه (يعنی آخرآلودگی)!!!
اين موضوع را من با محلول تنتور يد امتحان کردم و حوله حاوی اين بخارات را داخل آن قرار دادم و ديدم ظرف چند دقيقه اين محلول حاوی انواع اسيدها شده است. خلاصه اينکه يکی از عوامل ريزش مو و بيماريهای ما ايرانيها همين بخارات ناشی از ادرار در توالت های ماست!
 
برای حل اين موضوع:
اول : حوله را خارج از توالت و در جای مخصوص قرار دهيد.
دوم: روی سنگ پا کمی سرکه ريخته و هفته ای يکبار اين سنگ پا را به مدت 4 ساعت درکنار سنگ توالت قرار بدهيد.در ضمن قرار دادن سنگ نمک هم عامل جذب اين بخارات سمی خواهد بود.
بد نيست بدونيد:
قديم نديما وقتی توی جنگ کسی جراحت ميديد و بدنش زخم برميداشت فورا” روی زخم خود ادرار ميکرد و يک موم عسل روی آن قرار ميداد و با پارچه زخم را می بست.
 
دليلش هم اينه که ادرار استریليزه ترين و پاکيزه ترين محصول توليدی از کليه و بدن است و شاید دليل اينکه دين اسلام آن را نجس شمرده اين است که تا در محيط آزاد و خارج از بدن قرار گيرد به علت اين استریليزه بودن آلودگيهای محيط جذب آن می شود.

5- يک نسخه سحر آميز:
 
برای کسانيکه از ضعف اعصاب و سوزش و تپش قلب رنج ميبرند وتا موضوعی مياد زود قاطی ميکنند و عصبانی ميشوند.
يک سيب خنک(يخچالي)

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چرا در قرآن کریم همسر به لباس، تشبيه شده است؟(هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لَّهُن‏: بقره/۱۸۷)


پاسخ: در تشبيه همسر به لباس لطايفى نهفته است، که در این مطلب به هشت مورد از آن اشاره می شود:
 
۱. لباس بايد در اندازه، طرح، رنگ و جنس مناسب انسان باشد، همسر نيز بايد كفو انسان و متناسب با فكر، فرهنگ و شخصيّت انسان باشد.
 
۲. لباس، مايه ‏ى زينت و آرامش است، همسر وفرزند نيز مايه ‏ى زينت و آرامش خانواده ‏اند.
 
۳. لباس، عيوب انسان را مى‏پوشاند، هريك از زن و مرد نيز بايد عيوب و نارسايى‏ هاى يكديگر را بپوشانند.
 
۴. لباس انسان را از سرما و گرما حفظ ‏میکند، وجود همسر نيز كانون خانواده را گرم و زندگى را از سردى میرهاند.
 
۵. نداشتن لباس، مايه‏ ى رسوايى است؛ نداشتن همسر نيز بستر انحراف است.
 
۶. در هواى سرد، لباس ضخيم ودر هواى گرم، لباس نازك استفاده مى‏شود، هر يك از دو همسر نيز بايد اخلاق و رفتار خود را متناسب با شرايط روحى طرف مقابل تنظيم كند؛ اگر مرد عصبانى

است، زن با لطافت با او برخورد كند و اگر زن خسته است، مرد با او مدارا كند.
 
۷. انسان بايد لباس خود را از آلودگى حفظ كند، هر يك از دو همسر نيز بايد ديگرى را از آلوده شدن به گناه حفظ نمايد.(تمثيلات تفسير نور، ص: ۲۷)


۸. اين تعبير نهايتا ارتباط معنوى مرد و زن و نزديكى آنها را به يكديگر و نيز مساوی بودن آنها را در اين زمينه كاملا روشن میکند، زيرا همان تعبير كه در باره مردان آمده، بدون هیچ تغییر در باره زنان

هم آمده است.(برگرفته از تفسیر نمونه،ج۱،ص۶۵۰)



:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ....
نویسنده : فهیمه
تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393

 ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ، ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ "ﺗـﻌﻄﯿــﻞ ﺍﺳﺖ" ﻭ ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﯽ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺍﻓـﮑﺎﺭﺕ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﺑﺪﻫﯽ، ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸﯽ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﺳــﻮﺕ ﺑﺰﻧﯽ، ﺩﺭ ﺩﻟـﺖ ﺑﺨﻨــﺪﯼ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻓـﮑﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺫﻫﻨﺖ ﺻﻒ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﮕﻮﯾـﯽ : ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻨﺘـﻈـﺮ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ !!...ﮔﺎﻫـــــﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ !!..ﮔﺎﻫــــــــﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ !!...ﮔﺎﻫــــــــــﯽ بخشيدﻩ ﺍﻡ !!...ﮔﺎﻫـــــــــــﯽ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ !!...ﮔﺎﻫـــــــــــــﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ !!...ﮔﺎﻫـــــــــــــــﯽ ﺩﺭ ﺗﻨـــــــﻬﺎﯾﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ !!...ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻝ ﺯﻣﺎﻧﺶ ﺭﺳــــــﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﮕــــــــﻮﯾﻢ :ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻤــــــــﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺩﺭﺱ " ﺁﻣﻮﺧــــــــﺘﻪ ﺍﻡ !!..."ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺧﻮﺷﺤـــــﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ !!...ﺷﺎﯾﺪﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ !!...ﺍﻣﺎ ﺻﺎﺩﻗﻢ ..ﻣـــــــــــــﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ !!...ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ملا و شمع
نویسنده : فهیمه
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393

ملا و شمع

در نزديكي ده ملا مكان مرتفعي بود كه شبها باد مي آمد و فوق العاده سرد مي شد. دوستان ملا گفتند: «ملا اگر بتواني يك شب تا صبح بدون آنكه از آتشي استفاده كني در آن تپه بماني، ما يك سور به تو مي دهيم و گرنه تو بايد يك مهماني مفصل به همه ما بدهي.»

ملا قبول كرد. شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پيچيد و سرما را تحمل كرد و صبح كه آمد گفت: «من برنده شدم و بايد به من سور دهيد.»

گفتند: «ملا از هيچ آتشي استفاده نكردي؟»

ملا گفت: «نه، فقط در يكي از دهات اطراف يك پنجره روشن بود و معلوم بود شمعي در آنجا روشن است.»

دوستان گفتند: «همان آتش تو را گرم كرده و بنابراين شرط را باختي و بايد مهماني بدهي.»

ملا قبول كرد و گفت: «فلان روز ناهار به منزل ما بياييد.»
دوستان يكي يكي آمدند، اما نشاني از ناهار نبود. گفتند: «ملا، انگار نهاري در كار نيست.»

ملا گفت: «چرا ولي هنوز آماده نشده.»
دو سه ساعت ديگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: «آب هنوز جوش نيامده كه برنج را درونش بريزم.»

دوستان به آشپزخانه رفتند ببيننند چگونه آب به جوش نمي آيد. ديدند ملا يك ديگ بزرگ به طاق آويزان كرده دو متر پايين تر يك شمع كوچك زير ديگ نهاده.

گفتند: «ملا اين شمع كوچك نمي تواند از فاصله دو متري ديگ به اين بزرگي را گرم كند.»

ملا گقت: «چطور از فاصله چند كيلومتري مي توانست مرا روي تپه گرم كند؟ شما بنشينيد تا آب جوش بيايد و غذا آماده شود.»

****************************

مردی از دست روزگار سخت می نالید.
پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.
استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟
آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است.
استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟
مرد گفت: خوب است و می توان تحمل کرد.
استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است.
شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود.
سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه انرا تعین می کند پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است.

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&



آرامش سنگ یا آرامش برگ

مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: “عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟”
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.
استاد گفت: “این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را؟!”
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: “اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست! لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!”
استاد لبخندی زد و گفت: “پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟
اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.”
استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: “شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را؟”
استاد لبخندی زد و گفت: “من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم و من آرامش برگ را می پسندم…

************************************************************

آنکه عاشق می شود خدایی دارد

بر صندلی چوبی نشسته بود و ژاکتی پشمی به تن داشت و چای می نوشید ؛ بی خیال . فنجان چای اما از خاطره پر بود و انگار حکایت می کرد از مزرعه چای و دختر چایکار و حکایت می کرد از لبخندش ، که چه نمکین بود و چشم هایش که چه برقی می زد

و دستهایش که چه خسته بود و دامنش که چه قدر گل داشت . چای خوش طعم بود . پس حتما آن دختر چایکار عاشق بوده و آن که عاشق است ، دلشوره دارد و آن که دلشوره دارد دعا می کند و آنکه دعا می کند حتما خدایی دارد پس دختر چایکار خدایی داشت .
ژاکت پشمی گرم بود و او از گرمای ژاکت تا گرمای آغل رفت و تا گوسفندان و آن روستای دور و آن چوپان که هر گرگ و میش و هر خروس خوان راهی می شد . و تنها بود و چشم می دوخت به دور دست ها و نی می زد و سوز دل داشت .
و آن که سوز دل دارد و نی می زند و چشم می دوزد و تنهاست ، حتما عاشق است و آن که عاشق است ، دعا می کند و آن که دعا می کند حتما خدایی دارد پس چوپان خدایی داشت .
دست بر دسته صندلی اش گذاشت . دست بر حافظه چوب و وچوب ، نجار را به یاد آورد و نجار ، درخت را و درخت دهقان را و دهقان همان بود که سالهای سال نهال کوچک را آب داد و کود داد و هرس کرد و پیوند زد . و دل به هر جوانه بست و دل به هر برگ کوچک .
و آنکه می کارد و دل می بندد و پیوند می زند ، امیدوار است و آن که امید دارد ، حتما عاشق است و آن که عاشق است ، ، دعا می کند و آن که دعا می کند حتما خدایی دارد پس دهقان خدایی داشت .
و او که برصندلی چوبی نشسته بود و ژاکتی به تن داشت و چای می نوشید ، با خود گفت : حال که دختر چایکار و چوپان جوان و دهقان پیر خدایی دارند ، پس برای من هم خدایی است .
و چه لحظه ای بود آن لحظه که دانست از صندلی چوبی و ژاکت پشمی و فنجان چای هم به خدا راهی است .

عرفان نظرآهاري

**************************************************************************

برای خدا...

از پشت دیوارهای ملکوت هنوز هم صدای مناجات جوانمرد به گوش می رسد.

صدای جوانمردی که به خدایش می گفت:
الهی! اگر اندامم درد کند شفا تو دهی،
چون توام درد کنی، شفا که دهد؟
الهی! مرا برای خویش آفریدی، از مادر برای تو زاده شدم؛ مرا صید هیچ آفریده مکن.
الهی! از بندگان تو بعضی نماز و روزه دوست دارند و بعضی حج و غزا و بعضی علم و سجاده؛ مرا از همه ی اینها باز کن که زندگی ام و دوستی ام جز برای تو نباشد..
عرفان نظر آهاری

*******************************************************

زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.

زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود».

آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.»

*********************************************************

آغاز انسان

از بهشت كه بيرون آمد، دارايي‌اش فقط يك سيب بود. سيبي كه به وسوسه آن را چيده بود. و مكافات اين وسوسه هبوط بود
فرشته‌ها گفتند : تو بي‌بهشت مي‌ميري. زمين جاي تو نيست. زمين همه ظلم است و فساد. و انسان گفت: اما من به خودم ظلم كرده‌ام. زمين تاوان ظلم من است اگر خدا چنين مي‌خواهد، پس زمين از بهشت بهتر است خدا گفت : برو و بدان جاده‌اي كه تو را دوباره به بهشت مي‌رساند و از زمين مي‌گذرد ؛ زميني آكنده از شر و خير ، آكنده از حق و از باطل، از خطا و از صواب؛ و اگر خير و حق و صواب پيروز شد تو باز خواهي گشت وگرنه و فرشته‌ها همه گريستند . اما انسان نرفت . انسان نمي‌توانست برود . انسان بردرگاه بهشت وامانده بود. مي‌ترسيد و مردد بود و آن وقت خدا چيزي به انسان داد . چيزي كه هستي را مبهوت كرد و كائنات را به غبطه واداشت
انسان دستهايش را گشود و خدا به او «اختيار» داد خدا گفت : حال انتخاب كن. زيرا كه تو براي انتخاب كردن آفريده‌شدي . برو و بهترين را برگزين كه بهشت پاداش به‌گزيدن توست عقل و دل و هزاران پيامبر نيز با تو خواهند آمد ، تا توبهترين را برگزيني . و آنگاه انسان زمين را انتخاب كرد . رنج و نبرد و صبوري را. و اين آغاز انسان بود

**************************************************************

غلامي کنار پادشاهي نشسته بود. پادشاه خوابش مي آمد، اما هر گاه چشمان خود را مي بست تا بخوابد، مگسي بر گونه او مي نشست و پادشاه محکم به صورت خود مي زد تا مگس را دور کند.

مدتي گذشت، پادشاه از غلامش پرسيد:«اگر گفتي چرا خداوند مگس را آفريده است؟» غلام گفت: «مگس را آفريده تا قدرتمندان بدانند بعضي وقت ها زورشان حتي به يک مگس هم نمي رسد.


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
کرامت...
نویسنده : فهیمه
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393

آورده اند که در مجلس شیخ ابوالحسن خرقانی سخن از کرامت می رفت

و هر يک از حاضران چيزی می گفت.

شيخ گفت: کرامت چيزی جز «خدمت خلق» نيست.

چنان که دو برادر بودند و مادر پيری داشتند.

يکی از آن دو پيوسته خدمت مادر می کرد

و آن ديگر به عبادت خدا مشغول می بود.

يک شب برادر عابد را در سجده ، خواب ربود.

آوازی شنيد که برادر تو را بيامرزيدند و تو را هم به او بخشيدند.

گفت: من سالها پرستش خدا کرده ام

و برادرم هميشه به خدمت مادر مشغول بوده است،

روا نيست که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند.

ندا آمد، آنچه تو کرده ای خدا از آن بی نياز است

و آنچه برادرت می کند، مادر بدان محتاج


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
خاک بهشت..
نویسنده : فهیمه
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393



ﻣﻌﻠﻤﯽ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ‌ﺁﻣﻮﺯﺵ ﮔﻔﺖ: ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺧﺎﮎ ﻧﯿﺎﻭﺭﯼ، ﻧﻤﺮﻩ‌ﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ‌ﺩﻫﻢ!

ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ! ﺍﮔﺮ ﺧﺎﮎ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﺮﻩ‌ﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯽ‌ﺩﻫﯽ؟

ﮔﻔﺖ:ﺑﻠﻪ.

ﺩﺍﻧﺶ‌ﺁﻣﻮﺯ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﮎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﻠﻢ ﺁﻭﺭﺩ.

ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺍﺯ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﯼ؟!

ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﮔﺎﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ! ﻭ ﻫﻤﺎﻥ‌ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﯼ، ﺑﻬﺸﺖ ﺯﯾﺮ

ﭘﺎﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ.

ﻣﻌﻠﻢ ﮔﺮﯾﺴﺖ ﻭ ﻧﻤﺮﻩ‌ﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ.


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ترس از فردا
نویسنده : فهیمه
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393
ترس از فردا
درویشی کودکی داشت که از غایت محبّت، شبْ پهلوی خویش خوابانیدی.
شبی دید که آن کودک در بستر می نالد و سر بر بالین می مالد.
گفت: ای جان پدر چرا در خواب نمی روی؟
گفت: ای پدر! فردا روزِ پنج شنبه است و مرا متعلّما (درس های) یک هفته پیشِ استاد عرضه می باید
که از بیم در خواب نمی روم مبادا که درمانم.
آن درویش صاحب حال بود.این سخن بشنید به فکر فرو رفت و.
چون با خود آمد گفت: واویلا، ؛ کودکی که درسِ یک هفته پیش معلّم عرض باید کرد شب در خواب نمی رود
پس مرا که اعمالِ هفتاد ساله پیش عرشِ خدا در روز مظالم (قیامت) بر خدایِ عالم الاَسرار عرض باید کرد حال چگونه باشد؟

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
شاهزاده
نویسنده : فهیمه
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393

به شاهزاده ای خبر دادند که جوان فقیری در شهر هست که بسیار به تو شباهت دارد دستور داد و جوان را به حضورش آوردند
شاهزاده بر روی تخت نشسته بود ، بادی به غبغب انداخت و در حضور درباریان گفت:
- از سر و وضع فقیرانه ات که بگذریم ، بسیار به ما شباهت داری ، بگو ببینم مادرت قبلا در دربار خدمت نمی کرده است ؟
درباریان خنده تمسخر آمیزی کردند و به جوان با تحقیر نگریستند.
جوان لبخندی زد و گفت:
- اعلا حضرتا ، مادر من فلج مادر زاد است ، اما پدرم چندی باغبان شاه بوده است !!!


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
سه تفنگدار
نویسنده : فهیمه
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393

سه تفنگدار

خسرو حکیم رابط کتابی دارد از روزنوشته‌ها و خاطرات خود به نام "من با کدام ابر". در آن داستانی دارد به نام "سه تفنگدار" که مضمون آن به شرح زیر است:
روز سه‌شنبه در کلاس پنجم دبستان، به دانش‌آموران گفتم که شنبه امتحان تاریخ و جغرافیا دارید: شفاهی
روز پنجشنبه گفتم: امتحان تاریخ و جغرافیا داریم. همین امروز: کتبی.
همه اعتراض کردند که امتحان قرار نبود امروز باشد و قرار بود شنبه باشد.
همینطور قرار نبود کتبی باشد و قرار بود شفاهی باشد.
گفتم: همین است که هست. امروز است و کتبی است.
هر کس نمی‌خواهد بیاید جلوی کلاس بایستد.
از کلاس شصت نفری، سه نفر آمدند و جلوی کلاس ایستادند. سوالات را روی تخته نوشتم و بچه‌ها پاسخ‌ها را روی کاغذ نوشتند.
وقتی امتحان تمام شد. گفتم: از هر کدام از شما، ده نمره کم می‌کنم از تاریخ و ده نمره از جغرافیا.
و به این سه نفر بیست نمره می‌دهم در تاریخ و بیست نمره در جغرافیا.
تا بیاموزید که زیر بار ظلم نروید. درس امروز ما ظلم ستیزی است


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
سیلی به صورت مدیرکل
نویسنده : فهیمه
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393

سیلی به صورت مدیرکل


استاد سیدالماسی، از اساتید بزرگواری هستند که هرزمان فرصتی بوده و خدمتشان بوده‌ام، خاطرات بسیار شیرین و آموزنده ای از ایشان شنیده ام.
وی که مدیر عاملی چندین بانک بزرگ را در قبل از انقلاب و نخستین مدیرعامل بانک ملی پس از انقلاب را در کارنامه خود دارند، گنجینه ی زنده صنعت بانکداری ایران هستند.
یک خاطره کوتاه از ایشان را به عنوان هدیه ای برای دوستان خودم، اینجا نقل کنم:

"سال ۱۳۵۸ بود و من در بانک ملی، مسئول بودم که یکی از مدیرکل ها، ناراحت و دلگیر، وارد اتاقم شد و گفت: الان یکی از مراجعین که معلم هم بود، در یک گفتگو عصبانی شد و به صورت من سیلی زد. آمدم به شما بگویم تا حمایتم کنید. چه باید میکردم؟ مدیر من، ناراحت و دلگیر بود و از من انتظار حمایت داشت و از سوی دیگر، تحت هیچ شرایطی نمیخواستم با مشتری بانک، به هر دلیل و با هر انگیزه، برخورد بدی انجام شود. چند دقیقه ای سکوت کردم. فکر کردم. آرام آن مدیر را در آغوش گرفتم و گونه اش را ب.و.سیدم، سپس به او گفتم: من ایستاده ام. می توانی محکم به گوش من سیلی بزنی
آن فرد، در سکوت و تعجب من را نگاه میکرد. به او گفتم: کسی که به گوش تو سیلی زده، از تو دلگیر نبوده و با تو مشکلی نداشته، او از بانک ملی دلگیر بوده و مدیر بانک منم. مطمئن باش که میخواسته سیلی در گوش من بزند و چون دسترسی به من نداشته، تو به عنوان نماینده ی من قربانی شده ای. آن سیلی که خوردی، مربوط به من است و من منتظرم تا جبران کني.آن فرد، لحظاتی سکوت کرد، مرا در آغوش گرفت و آرام، به سراغ کار خود رفت…


|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
انتخاب وزیر
نویسنده : فهیمه
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393

انتخاب وزیر

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند...
چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: "در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید"...
پادشاه بیرون رفت و در را بست...
سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود!
آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،باز شد و بیرون رفت!!!
و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته!
وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: "کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست وزیرم را انتخاب کردم".
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: "چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟"
مرد گفت: "مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه‌ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟
نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله‌ای وجود دارد، چگونه می‌توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت؛
هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است".پادشاه گفت: "آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد". 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
دلیل علمی حجاب کشف شد!!
نویسنده : فهیمه
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393



دانشمندان آلمانی به وسیله آزمایشاتی ثابت کرده اند که امواج نامرئی الکتریکی مثبت از مردان و الکتریسیته منفی از زنان ساطع می شود و بر طبق آن یکدیگر را جذب می کنند. 



به گزارش سرویس علمی جام نیوز در میان کلیه موجودات عالم اعم از انسان، حیوان و غیره را...بطه ی مغناطیسی و الکتریکی «قوه جاذبه» وجود دارد و به وسیله آن یکدیگر را جذب می کنند.الکتریسیته و جاذبه مثبت که در مرد و جنس نر بطور کلی موجود می باشد، جنس مقابلش را که دارای الکتریسیته منفی است به طرف خود می کشاند و آنرا بسوی خود جذب می نماید.

 
این نیروی موجود چیزی است که هیچ عاملی نمی تواند از آن جلوگیری به عمل آورد زیرا آن یکی از بزرگترین نوامیس طبیعی به شمار می رود و یگانه وسیله برای دوام بقای نسل می باشد.
اما باید به این موضوع توجه داشت که الکتریسیته و قوه مغناطیسی یا جاذبه در شرایط خاصی بوجود می آید و هرچه این شروط مهیاتر باشد نتیجه یا راندمان آن بیشتر خواهد بود.

کلیه روانشناسان چشم چرانی را یک نوع انحراف روانی قلمداد می کنند. این انحراف هرگاه در کسی بوجود آید قابل توقف نخواهد بود و هر لحظه بر میزان آن افزوده خواهد شد.
 
یک فرد چشم چران هرگز با چند ساعت چشم چرانی نمودن در روز قانع نمی شود و این حالت کم کم در او یک حالت وحشیانه و حیوانی خاصی به وجود می آورد و رفته رفته او را به یک بیماری و انحراف روانی دیگر مبتلا می سازد.

در این حال بیمار از تماشای بدن عریان و... لذت می برد و این مرحله مقدمه ایجاد سادیسم است.

اصولا اکثر بیماری جوانان از این ره گذر آغاز می شود زیرا چشم می بیند و دل می خواهد و قلب برای بدست آوردن خواسته خود فعالیت می کند و روح تسخیر می شود و چون کار به جایی نمی رسد و جو طبیعی این رشته را پاره می کند و پاره شدن رشته ی این لذت عاماً ایجاد یک عقده ی روانی می شود و روحش متزلزل می شود.

یکی از بیماریهایی که در اثر عدم تعادل در استفاده از انگیزه جنسی بوجود می آید، بیماری خودنمایی است که حالتی است که شخص با نشان دادن قسمتی از بدن میل جنسی خود را ارضاء می کند. نشان دادن بدن از طریق ماهواره، مجلات، فیلمها و... از این مواردند اینها سه دسته هستند.

الف) خفیف، افرادی هستند که با پوشیدن لباسهای عجیب و غریب و یا انتخاب رنگهای تند و زننده توجه دیگران را جلب می کنند.
ب) متوسط، بیرون گذاشتن قسمتی از بدن
ج) حاد، منحرفین (برهنگان)

بیماری خودنمایی در زنان مشهورتر است.
 
غریزه جنسی
غریزه جنسی در مواقعی که مناظر شهوت انگیز از قبیل تصاویر ننگین یا فیلم های زشت با بدن های نیمه عریان در معرض دید انسان قرار گیرد به صورت انقلاب جنسی در می آید که اگر مرتباً ارضاء شود از نظر تکرار و اگر ارضا نشود از لحاظ وارد شدن شکهای مکرر به مغز و قلب بیماری هایی غیر قابل علاج را به وجود می آورد.
پس غریزه ای که به حال قلیان و انقلاب درآید و به موقع ارضاء نشود آثار بدی در ارگانیزم بدن به جای می نهد که غالبا درمان ناپذیر است.
 
ناراحتی های عصبی

روانپزشکان در کسانی که مدتی گرفتار تحریکات جنسی بدون ارضاء شده اند بیشتر ناراحتیهای عصبی و (روان تنی) زیر یا پاره ای از آنها را ملاحظه کرده اند:

1- دشواری در تنفس
2- درد اطراف قلب
3- بالا رفتن طپش قلب
4- ضعف و خستگی و کوفتگی عمومی
5- درد و مالش معده
6- سر درد
7- هراس و دلهره از خطرات غیر قابل توصیف
8- بی قراری و ناآرامی
9- بی خوابی
10- کم اشتهائی
11- خستگی فکری و دماغی
 
عوارض پوشش نامناسب
بعضی با دیدن فرم لباس که بدن را نمایان می سازد، تحریک می شوند، برجستگی های بدن اگر در لباس ظاهر شوند، مرد آن را تعمیم داده و لذت می برد. اینجاست که نشان دادن برجستگی های بدن با لباس همانند عریان بودن است.

بعضی با دیدن افراد چاق و بعضی با دیدن افراد لاغر تحریک می شوند، و بعضی با نوع راه رفتن و... همه از این موارداند.

بسیاری از تجار بزرگ جهان، از زن برای فروش کالا استفاده می کنند، عکس بدن آنها را روی جوراب و... می اندازند یا او را در کنار اشیاء قرار می دهند، مردها در حقیقت عکس زن را می خرند نه کالا را.


:: موضوعات مرتبط: اجتماع امروز , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : فهیمه
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393


 

 

 

 

 

 

 

 

غفلت از سخنان ولایت اعتدال ، امید ، افتخار و سر افرازی را برای ملت ایران به ارمغان نمی آورد بلکه 

 

 

 

 

توهین ، پوسخند ، تحریم و خواری را البته نه برای ملتی که پشت سر ولی شان ایستاده اند بلکه 

 

 

 

برای خود شان به ارمغان می آورد

 

 

 

خدا کند از شر لقمه حرام رهایی یابند و پذیرا و گوش به فرمان

 

 

ولی امرمان باشند.

************************************************************************

 

 

کوهنوردی

 

یکی از برنامه های ثابت مقام معظم رهبری ، ورزش و تفریح است . ایشان در خصوص تفریح و ورزش خود ضمن تعریف خاطره ای می فرمایند : (( ماها – در دوران جوانی – متأسفانه سرگرمی های خیلی کمی داشتیم – این طور سرگرمی ها – که امروز هست – آن وقت نبود ؛ البته پارک بود ، ولی کم و خیلی محدود ؛ مثلا در مشهد فقط یک پارک در داخل شهر بود که محیطهایش هم ، محیط های خیلی بدی بود . ماها هم خانواده هایی بودیم که پدر و مادرها مقیّد بودند . اصلاً نمیتوانستیم برویم ... تفریح من  در محیط طلبگی خودم در دوران جوانی ، حضور در جمع طلبه ها بود ...   محیط  مدرسه  برای خود    طلبه ها مثل یک باشگاه محسوب می شد .

 

در وقت بی کاری آنجا دور هم جمع می شدند . علاوه بر این در مشهد ، مسجد گوهرشاد هم مجمع خیلی خوبی بود . آنجا هم افراد متدین ، طلاب ، روحانیون و علماء می آمدند ، می نشستند و با هم بحث علمی می کردند . بعضی هم صحبتهای دوستانه می کردند . تفریحهای ما اینها بود . حالا در تهران ، این    دامنه ی زیبای البرز و ارتفاعات به این قشنگی و خوب هست . من خودم هفته ای چند بار به این ارتفاعات می روم . متأسفانه می بینم نسبت به جمعیت تهران ، کسانی که آنجا می آیند و از این محیط بسیار خوب و  پاک استفاده می کنند ، خیلی کم است .

 

گفت و شنود با جمعی  جوانان ، 76/11/4 ؛ به نقل از خا طرات و حکایتها ج 1 ، ص 16

 *************************************************************************************************



**************************************************************************************************

 

کاش همواره این سخن لقمان حکیم را بیاد بیاوریم که :

 

شر با شر خاموش نمی شود چنان که آتش با آتش،

 

بلکه شر را خیر فرو می نشاند و آتش را آب .

 &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
هیچ قوه اى همانند غلبه بر هواى نفس .. وهیچ توانى مثل برگرداندن (وفرونشاندن) خشم نیست. 

حضرت علی (ع)فرمودند:هر نیرومندی جز خداوند سبحان ضعیف وناتوان است. به زوربازو وسایر توانایى هایتان مغرور نشده واز آن سوء استفاده نکنید).

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&






:: موضوعات مرتبط: اجتماع امروز , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : فهیمه
تاریخ : جمعه 30 آبان 1393



بزرگ شدیم و فهمیدیم بابابزرگ دیگر هیچگاه باز نخواهد گشت، آنطور که مادر گفته بود!
 


بزرگ شدیم و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست…

 

بزرگ شدیم…

به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود!

و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته…

 

بزرگ شدیم و یافتیم که مشکلاتمون دیگر در حد یک شکلات، یک لباس یا کیف نیست…

و این که دیگر دستهایمان را برای عبور از جاده نخواهند گرفت و یا حتی برای عبور از پیج و خم های زندگی!!!

 
 

بزرگ شدیم و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم، بلکه والدین ماهم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند!

و یا هم اکنون رفته اند…

 


خیلی بزرگ شدیم وقتی فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود

غضبش عشق بود

و تنبیه اش عشق…

 


خیلی بزرگ شدیم وقتی فهمیدیم پشت لبخند پدر خمیدگی قامت اوست!

 

 

عجیب دنیایی ست
و عجیب تر از دنیا چیست و چه کوتاه ست عمر






معذرت میخواهم فیثاغورس!

پدر سخت ترین معادلات ست!

 
 

معذرت میخواهم نیوتن!

راز جاذبه، مادر است!

 

 
معذرت میخواهم أدیسون!

اولین چراغهای زندگی ما، پدرو مادر هستند…




:: موضوعات مرتبط: نیایش , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تقویم واوقات شرعی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

مشاوره






آمار مطالب

:: کل مطالب : 599
:: کل نظرات : 8

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 854
:: باردید دیروز : 1496
:: بازدید هفته : 2409
:: بازدید ماه : 2882
:: بازدید سال : 11199
:: بازدید کلی : 192084

RSS

Powered By
loxblog.Com